معلم جامعه شناسی کارتر کروز عاشق قهوه است. دختر دائم نوشیدنی نیرومند می نوشد و نمی فهمد که به آن اعتیاد پیدا کرده است. معلم در حال آماده سازی برای اعتباربخشی بود ، بنابراین او بدون داشتن فرصتی برای اجرای برنامه برای استخر مورد علاقه خود در کتابخانه گیر افتاد. سپس ، همانطور که شانس آن را داشت ، یک معلم جدید با یک فنجان کامل قهوه ظاهر شد ، روبروی آن نشست و با لمس صورتش شروع به سه کیردریک کوس بلعیدن طعم خود کرد. دخترک در صورت پیچ خورده بود و در روحش زمان انقلاب فرا رسیده بود - بدن او بی رحمانه خواستار آزادی حداقل جرعه بود. اما مغز این ایده را رد کرد زیرا او با کارتر جدید کنار کار نبود. این فروپاشی هیچ عاشق قهوه ای باقی نگذاشت: او به پسر پیشنهاد داد که در ازای نوشیدن یک لیوان نوشیدنی گرم هرگونه لذت غیراخلاقی را جبران کند. به نظر شما این کار مساوی است؟