سیاهپوستان دیوانه نگاه خالی کردند و لبهای بی وقفه شعار "چن" را سر دادند و چشمک زدند و مژدها را چشمک می زدند ، گویی سعی می کنند خود را از گرد و غبار محافظت کنند و قطرات عرق در معابد ورزشکار استخدام شده دوباره جاری می شوند. استیسی به دلایل جدایی با دوست پسرش و تلخی جدایی به پشت بام رفت و تصمیم گرفت آموزش های شدید را در خانه داشته باشد. پستچی تونی یک کارت پستال آورده بود و قصد داشت در اسرع وقت امضای گیرنده را بدست آورد تا بتواند درمورد امور خودش خنک شود ، اما آرزوهایش مقدم عکس کس وکون خوشگل برآورده نشد. به معنای واقعی کلمه درست پس از پایان گفتگو ، لبهای آبدار خود را درون پیستون پر جنب و جوش تونی مکید. مغز ملتهب تصویری از استیسی را رنگ آمیزی کرد که در آن عاشق معشوق خود را برآورده می کند ، بدن و ناموس خود را قربانی می کند ، به طرز مسمومیتی که توسط چیز ترحم آمیز و مسوول تمایز بین واقعیت و خیالات خودش متوقف شده است. آجیل های قدرتمند ، شرافت مردانه دراز ، رایحه ای دلپذیر از دئودورانت و عرق باعث شد تا پستچی به عنوان یک مرجع درآید ، همانطور که دختر متولد شده با چشمان ملایم به او نگاه می کرد ، بی سر و صدا در مورد عشق زمزمه می کرد ، وقتی نتوانست با ارگاسمهای قریب به اتفاق کنار بیاید ، در ستایش آهی کشید.