مهاجر روسی به طور اتفاقی در اواخر محله نگار پایان یافت ، جایی که وی توسط سه بیگانه ربوده شد. این دختر نگران بود که ممکن است او مورد ضرب و شتم قرار بگیرد عكس كس و كير یا تحت شکنجه جهنمی قرار بگیرد ، اما او تجاوز به سه اسلحه سیاه را در نظر نگرفت. او هنگامی که پرده چشم از چشم او برداشته شد ، تمام وحشت را فهمید: عروسک های سیاه دو برابر طول و ضخیم تر از بچه های معمولی بودند ، به علاوه آنها تحت فشار توده خودشان خم می شدند. سیاه پوستان تصمیم گرفتند بلافاصله انگشتان بیست و یکم برفی خود را با اثری از رنگ برفی از چیزی فریب دهند. زن روسی وقتی شروع به خنجر زدن در حصار شریک زندگی خود کرد ، عصبانی شد: بانداژ و طول این روند را ناراحت کننده جلوه داد و واقعیت تجاوز جنسی دلیل او را برانگیخت. کودک با چشمان سرد شیشه ای ، به هیچ وجه نگاه نکرد و جسم خارجی را که در دهان او افتاده بود ، نادیده گرفت. نرها بطور ظالمانه چیز بدبختانه را پاره کردند ، که او چند کلمه ای را که به زبان انگلیسی می دانست فراموش کرد.