آنها چنان زندگی می کردند که گویی در نیمه های مختلف کره زمین قرار داشتند ، اگرچه مدت هاست که یکدیگر را می شناختند و گهگاه با آنها ارتباط برقرار می کردند. او سرگرم کننده بود و در خیابان ها و دیسکوها می گذراند و او یک کودک نمونه بود ، که در دانشگاه خود با دقت تحصیل کرد. اما یک بار ، باران ، کاملاً مرطوب و غیرمنتظره ، در یک درب جلو بود. آنها خودشان نمی فهمیدند چه چیزی آنها را به آغوش یکدیگر می کشاند ، چه سرماخوردگی یا نیروی بیگانه ، اما بعد از چنین بوسه های پرشور دیگر نتوانستند متوقف شوند و سرانجام بودن در خانه او جای خود را به شهوت بی پایان داد که آنها را تحت الشعاع قرار داد. او شاهزاده خانم خود را به آرامی و با دقت خاموش کرد و هنگامی که دیگر چیزی روی کیک خود نمانده بود ، لب های داغ و زبان ماهرانه جرقه های لذت ناپذیر را به او می عکسای کس و کون داد و نوازش پوستی بی تجربه را نوازش می کرد. مرغ سر خود را از دست داد ، او فقط عضو قدرتمند خود را می خواست ، و هنگامی كه وارد آن شد ، ابتدا به سختی شروع كرد ، اما بعد از آن گوشت هیجان زده را به شدت خورد. بیدمشک مخملی او کاملاً مرطوب بود و او به راحتی از طریق آب میوه های معطر خود را به عمق زمین فرو رفت و با چند فشار محکم به ارگاسم کور منجر شد و منتظر لحظه ای بود که بتواند از الاغ خوشمزه اش استفاده کند.