اولگا که در همه جای دنیا باز است ، معلوم است که تنها در ساحل تنها است ، وسایل بی عکس کون وکوس تپل پایان ماسه های طلایی از هر طرف مینکس هیچ استراحتی در ساحل ندارند ، بنابراین شوخی با لبخند طلایی و لبخند تصمیم می گیرد کمی از چتر ساحل مراقبت کند. به طور معمول ، مردم از این تنظیمات برای پنهان کردن از غروب آفتاب استفاده می کنند ، اما یک زن لاغر تصور می کند که این ستونی است که در آن سعی می کنند مهارت های اولیه استریپتیز را نشان دهند. پرنده مانند دیوانه قطبی خیالی حمل می شود ، الاغ آن به اطراف عجله می شود ، هر بار که بدبخت سعی کند رشته ای را در هوا نشان دهد ، می لرزد. اولیا به هیچ وجه از دریای لاجورد اغوا نمی شود ، رنگ آبی آن چنان دختری آزار دهنده است که حتی نمی تواند مقداری رطوبت در کف دست خود را برای آبیاری بدن خود ، که در اثر آفتاب و هیجان گرم می شود جذب کند. کودک درون شن می افتد ، لب های طولانی پرینه دانه های ماسه را لمس می کند ، رطوبت بیرون آمده از توده های چسبیده به چند ساکن طلایی ابدی ساحل ، که به صورت شمع روی اندام تناسلی چیده شده اند. به نظر می رسد هیجان بر طوفان ساحل غلبه کرده است ، او از روح و روان بالا می رود ، سرگرم کننده است و نمی داند چگونه می تواند شادی پرتحرک خود را از قلب لرزان جوان بیرون بکشد. فقط یک لبخند مضطرب و یک خنده گیج کننده به شما می گوید که اولنکا در سرخوشی است!