بالزاک ، پیرزن بی روح ، از یک دوست شکایت می کند که هیچ کس مدت طولانی او را لعنتی نکرد. اوج هنوز با تمام وجود در بدن تب وجود ندارد ، اما متأسفانه هیچ فکری وجود ندارد که مرتبا به یک بازرگان خیره شود. این پشه به موقعیت دوست خود وارد می شود و به او پیشنهاد می کند که حفره ای را با سیروک خود حفر کند ، که نباید این زن را با خزه بزرگ کند. زن شلوغ آمادگی دارد حتی در مطب با قفل باز کردن درب ، قسم بخورد ، تا زمانی که نظر خود را تغییر ندهد تا با نمایشگاه قدرتمند و طولانی اینگوینال خود خوب کار کند. نیاز فوری به صمیمیت باعث می شود یک زن بر روی زانوی دوست خود بکشد ، ران های خود را در حالت تمایل پهن کند ، اسپرم را به زبان خود بگیرد تا ناجی را از ریاکاری که در سالهای عکس کسکیر رهبریش ایجاد شده ناامید نکند.