آنجلیکا منتظر کار شوهرش نبود ، به محض اینکه خودش را در پتو گرم یک عصر سرد زمستانی پیچید و بدنش کم نور شد ، بدنش خاموش شد. زورا تقریباً در نیمه شب ، خسته ، گرسنه ، بی تاب ، به تکه های روسای خود پاره شد ، اما به محض دیدن ران های عجیب و غریب او ، شورت های شاد ، که بی احتیاط به الاغش می خورد ، وزید و سینه های خود را در زیر تی شرتش وزن کرد ، فوراً روح او را تسکین داد. وی دست پرشور اغوا کننده خود را بین باسن خود قرار داد و تقریباً خود را بر فراز گرما سوزاند و انگشتانش به سرعت در سراسر لبه خود حرکت کرد. معشوق ، به زور روی پشت خود چرخانده ، پاهای خود را به پهلو پهن كرده ، چشمان خفته خود را باز كرده ، چندین بار با ضربه شلاق زدن چشمک می زند ، مثل گربه خمیده ، گربه های خزنده را در دستان ملایم ژوریك. شوهر نابینا با تمایل به رابطه ، بلافاصله انگشتان عکسکیر و کس خود را در سمت خود قرار داد و شوهر قائم را به مکش فشار داد تا سرش به دلیل جریان خون قوی تر ، محکم تر و اندازه بزرگ تر شود. هنگامی که عزیز به اوج صبر رسید ، آنجلیسای محتاط بی سر و صدا گریس نخود را روی انگشتان خود رها کرد و برای مرطوب کردن مقعد خود ، که دختر اخیراً فریاد آن را فریاد زده بود ، فرستاد. او می خواست استرس را برای افراد عزیز تسکین دهد ، زیرا او ، در وضعیتی ناخوشایند ، همیشه تند و زننده بود ، مانند یک وحشی که به قفس رانده می شد و مهار رایگان نمی داد.